جدول جو
جدول جو

معنی پویه پوی - جستجوی لغت در جدول جو

پویه پوی
(یَ / یِ)
پوی پوی. شتاب شتاب. یعنی پوینده بطور پویه که رفتار مخصوص باسب است، یا هاء آن بدل از الف باشد، پس در اصل پویاپوی باشد. (آنندراج) :
فکندی مرا در تک و پویه پوی
بگرد جهان اندرون چاره جوی.
فردوسی.
وزآن پس بدان لشکر خویش روی
نهاد و همی رفت در پویه پوی.
فردوسی.
بره گیو را دید پژمرده روی
همی آمد آسیمه و پویه پوی.
فردوسی.
وز آنجا بزد اسپ و برگاشت روی
بنزدیک گودرز شد پویه پوی.
فردوسی.
جز از رفتن آنجا ندیدند روی
بناکام رفتند پس پویه پوی.
فردوسی.
همه سوی دستان نهادند روی
ز زابل بایران شده پویه پوی.
فردوسی.
بدو گفت شاه از کجایی بگوی
کجا رفت خواهی چنین پویه پوی.
فردوسی.
همه پیش من جنگجوی آمدند
چنان چیره و پویه پوی آمدند.
فردوسی.
بنرمی بدو گفت کای جنگجوی
چرا آمدی نزد من پویه پوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوی پوی
تصویر پوی پوی
پویا پوی، پویه پوی، دوان دوان، برای مثال نبد راه بر کوه از هیچ روی / دویدم بسی گرد او پوی پوی (فردوسی - ۱/۱۷۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
مبالغه در آمدن و رفتن یعنی تند تند و دوان دوان، (آنندراج) :
بره گیو را دید پژمرده روی
همی آمد آسیمه و پوی پوی،
فردوسی،
نبد راه بر کوه از هیچ روی
بگشتم بسی گرد او پوی پوی،
فردوسی،
به پیشم همه جنگجوی آمدند
چنین خیره و پوی پوی آمدند،
فردوسی،
کنون ای سرافراز با آبروی
به ایران بباید شدن پوی پوی،
فردوسی،
بدو گفت شاه از کجایی بگوی
کجا رفت خواهی چنین پوی پوی،
فردوسی،
وآن یار جفت جوی بگرد تو پوی پوی
با جعد همچو قیردمیده درو عبیر،
ناصرخسرو،
کجا عزم راه آورد راهجوی
نراند چو آشفتگان پوی پوی،
نظامی،
بنزدیک من پوی پوی آمدی،
حملۀ حیدری،
، امر به پوییدن، یعنی بدو و زود براه برو، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
که پویه ای چون پری دارد:
سیه چشم و گیسوفش و مشک دم
پری پوی و آهوتک و گورسم.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
پویان پویان، پوی پوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوی پوی
تصویر پوی پوی
مبالغه در پوی (پوییدن) تند تند دوان دوان: (نبد راه بر کوه از هیچ روی بگشتم بسی گرد او پوی پوی) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار